امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

من نخوام

جونم برای پسر عزیزم بگه که این روزها حسابی مامان و اذیت میکنی و بقدری اذیت میشم که فقط نگاهت میکنم اینکه خدایی نکرده رفتاری رو باهات نداشته باشم که تاثیر جبران ناپذیری برات داشته باشه جونم برای پسر عزیزم بگه که این روزها حسابی مامان و اذیت میکنی و بقدری اذیت میشم که فقط نگاهت میکنم اینکه خدایی نکرده رفتاری رو باهات نداشته باشم که تاثیر جبران ناپذیری برات داشته باشه باید بگم خیلی خیلی سخته اینکه بخوای حساب شده عمل کنی آخه گاهی وقتها دوست داشتن بیش از حد ما آدمها باعث میشه یه رفتاری رو انجام بدی که بازخورد خوبی رو نداره، دو روزی هست که وقتی من یا یایایی میاییم مهد دنبالت خیلی عصبی هستی و بی مورد بهونه گیری میکنی و نق میزنی و گریه میکنی ...
17 دی 1392

کودک دوساله چگونه فکرمیکند؟

کودک در این سن ، منفی باف ، لجوج و سرسخت است. اگر مادر بخواهد با عجله لباس او را تنش کند، کودک فریاد می‌زند... » ادامه مطلب :   کودک در این سن ، منفی باف ، لجوج و سرسخت است. اگر مادر بخواهد با عجله لباس او را تنش کند، کودک فریاد می‌زند: خودم می‌خواهم بپوشم و اگر پدر به او بگوید: لباست را بپوش خواهد شنید که می‌گوید: می‌خواهم مامان لباس تنم کند. کودک دو و نیم ساله متلون است. اگر مادر به طرف او رود. بابا را می‌طلبد و به عکس اگر بابا به طرفش برود، مامانش را می‌خواهد. او در دنیایی از تضاد سیر می‌کند. و این کلمات بر زبان او جاری است: می‌کنم .. نمی‌کنم .. می‌خواهم .. نمی‌خواهم .. می‌توانم .. نمی‌توانم .. بله .. نه انتخابهای او چند ت...
9 دی 1392

بدون عنوان

کادوی مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله رویا و عمو محمود که دستشون درد نکنه اینم کادوی عمه مریم و امیر رضا و عمو که دستشون درد نکنه ...
9 دی 1392

برای پسر عزیزم

  پسر شیرینتر از جانم این روزها مامان با خودش خیلی درگیره چون دیگه وقتش رسیده که شیر مامانو دیگه نخوری آخه دیگه ماشالله هزار ماشالله بزرگ و آقا شدی و وقتشه که دیگه مستقل بشی هر چند مامان یه غصه سنگین تو دلش داره آخه میدونی دوبار سعی کردم که اینکار رو انجام بدم ولی متاسفانه نتونستم طاقت بیارم و راستشو بخوای کم آوردم آخه اون نگاههای معصومانت و مظلومانت جیگرمو آتیش زد و با اینکه بیشتر از تو من اذیتم ولی بازم نتونستم مقاومت کنم و خلاصه بعداز کلی گریه دوباره بهت شیر دادم که امیدوارم خدا کمکمون کنه و بتونیم از این مرحله هم با سربلندی بیرون بیاییم، انشالله و اما این روزهای جیگر طلای من : خیلی از کلماتو عین خودش تلفظ میکنی و تا حد جمله های کوتاه ه...
9 دی 1392
1